دیگری «نفس» است که آن را روح و جان و عقل و دل نیز گویند ، و آن جوهری است از عالم ملکوت، و گوهری ست عزیز، از جنس فرشتگان و «عقول قدسی». خداوند به قدرت کامله خود ربطی میان نفس و این بدن ظاهری قرار داده و او را به قید علاقه محبوس در زندان تن نموده، تا وقتی معین، که قطع علاقه نفس از بدن می شود و بازگشت به عالم خود می کند که این نفس را به چشم ظاهر نمی توان دید مگر به بصیرت باطن.
پس بدن، وسیله ایست برای نفس که باید برای اموری که مامور است قیام نماید.
و بدان که : شناخت حقیقت «بدن»، سهل و آسان است زیراکه آن از جنس مادیات است و شناخت حقایق مادیات ، چندان سختی ندارد. اما «نفس» ، چون از جنس مجردات است به حقیقت او رسیدن وشناختنش در این عالم میسر نیست. از این جهت بود که بعد از آنکه حضرت رسول – صلی الله علیه و آله و سلم – شرح حقیقت او را خواستند حضرت بیان نفرمود ، خطاب رسید که :«و یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی» یعنی : «از تو از حقیقت روح سئوال می کنند ، بگو که «روح» از امور پروردگار است و از عالم امر است». و بیش از این رخصت نیافت که بیان کند . بلی هر گاه کسی نفس انسانی خود را کامل نموده باشد، بعد از قطع علاقه از بدن و حصول تجرد می تواند که آن را بشناسد و هر گاه در این عالم نیز کسی نفس خود را به سر حد کمال برساند، علاقه او از بدن کم میشود، دور نیست که بتواند به معرفت نفس برسد. از برای انسان دو جنبه است : یکی جنبه «روحانیت» ، که مناسبت دارد به سبب آن با ارواح طیبه و ملائکه مقدسه و دیگری جنبه «جسمانیت» که به جهت آن به حیوانات شباهت دارد و به واسطه جزء جسمانی چند روزی در این عالم هستی زیست می نماید و مقام می کند . سپس به واسطه جزء روحانی مسافرت به عالم اعلی می کند و در آنجا همیشه مقام می سازد و با ساکنان عالم قدس مصاحبت می کند، به شرطی که در مدت اقامت در دنیا میل به آن عالم نموده و همه روزه در ترقی باشد ، تا جزء روحانی بر جسمانی غالب شود ، و کدورات عالم طبیعت را از خود دور و در او آثار روحانیت پیداگردد . و چون چنین باشد به جائی میرسد که با وجود اینکه در این دنیا هست ، هر لحظه ازسیر به عالم بالا با جنبه روحانی کسب فیوضات می کند ، و دل او به نورالهی روشن می شود . و هر چه علاقه او از جسم و جسمانیات کمتر می گردد ، روشنائی دل و صفای خاطرش زیاد می شود ، تا زمان مفارقت از این دنیا رسد تمامی پرده های ظلمانی طبیعت از پیش دیده بصیرتش برداشته می شود ، و حجابها از چهره نفسش دور می گردد ، و در آن وقت از دل او جمیع اندوه ها بیرون می رود ، و از همه حسرتها و محنتها فارغ می شود ، و می رسد به سرور ابدی و راحت سرمدی . هر لحظه او را از احسان «لم یزل» فیضی بی اندازه حاصل می گردد . و باشد که با وجود بقای در دنیا ، هرگاه ریشه جمیع علایق دنیویه را از زمین دل برکند ، پیش از ارتحال به عالم بقاء ، این حالات ازبرای او حاصل شود ، و در این هنگام مال و عیال بر خود وبال می بیند ، مگر به قدر ضرورت . بلکه از تن و بدن خود دلگیر می شود و طالب سفر آخرت می گردد ، و به زبان حال می گوید : حجاب چهره جان می شود غبار تنم خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم یعنی بجز مراد خدا رانجوید و سخنی که از برای اونیست نگوید ، و راهی که سوی اوست نیست نپوید ، تا برسد به مجاورت ملا اعلا ، و محرم گردد در محفل قرب مولی . و بیابد آنچه را که هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده و به هیچ خاطری خطور نکرده . و ببیند آنچه را که در کتاب الهی اشاره به آن شده که : «فلا تعلم نفس ما اخفی لهم من قره اعین» . یعنی : «هیچ کس نمی داند آنچه ذخیره شده است از برای ایشان از چیزهائی که دیده ها را روشن می کند» . منبع: کتاب معراج السعاده مولف: ملا احمد نراقی