فهرست اجمالی
- مقدمه
- دربارۀ مؤلف
- نام و نسب و لقب
- …
- باب اول
- در بیان استحباب مزاح و ذکر بعضی از مطایبات پیغمبر -صلی الله علیه- با صحابه و صحابیات-رضی الله عنهم-
- باب ۲
- در ذکر بعضی از نکات شریفه و حکایات لطیفۀ ائمه معصومین-علیهم السلام-
- باب ۳
- در ذکر حکایات لطیفۀ ملوک و نکات ظریفۀ سلاطین
- باب ۴
- در لطایف امرا و مقربان و ظرایف وزرا و ارباب دیوان
- باب ۵
- در لطایف ادیبان و منشیان و ندیمان و سپاهیان و دلیران در مناظرۀ پادشاهان
- باب۶
- در لطایف اعراب و نکات فصحا و بلغا و ذکر بعضی از حِکم و امثال ایشان
- باب ۷
- در لطایف مشایخ و علما و فضلا و فقها و اصحاب تذکیر
- باب ۸
- در لطایف حکمای متقدمین و متأخرین و حکایات عجیبۀ اطبا و معبرین و منجمین
- باب ۹
- در لطایف شعرا و بدیهه گفتن ایشان در محلها و ذکر بعضی از عجیب صنایع شعری و غرایب بدایع فکری ایشان
- باب ۱۰
- در لطایف ظریفان از مردان و زنان
- باب ۱۱
- در حکایات و لطایف بخیلان و پرخواران و طفیلیان
- باب ۱۲
- در لطایف طامعان و دزدان و گدایان و کوران و کران
- باب ۱۳
- در لطایف کودکان و غلامان و کنیزکان زیرک و تیزفهم
- باب ۱۴
- در لطایف و حکایات ابلهان و کذابان و مدعیان نبوت و دیوانگان
- تعلیقات و توضیحات
بخشی از مقدمه
به حدود هراترود عبور افتاد، و در آن دیار جمعیت آثار شرف ملازمت سلطان عالی شأن، حامی حوزۀ اهل اسلام و ایمان، و ماحی ظلمت ظلم و عدوان، المستعین من الله المستعان، نصیر الدوله و ظهیر المله، «شاه محمدسلطان» -خلدت ظلال عواطفه علی مفارق العالمین فی الزمان- دست داد؛ و در آن اوقات میمنت سِمات که خلاصی از درکات نیران و ترقی بر درجات جنان روی نمود، بدین نوای نوآئین و نظمی چون درّ ثمین که حسب الحال و مناسب این قیل و قال است مترنّم و متکلم میبود:
منم رسیده بدین ملک چون بهشت مخلد خلاص یافته از دوزخ و عقوبت بیحد
…
و چون خادمان آن عتبۀ عَلیّه و ساکنان آن سُدۀ سنیّه را جامع فضایل کسبی و مستجمع شمایل وهبی یافت، دل حزین به صحبت و خدمت ایشان به رغبت هر چه تمامتر شتافت و در آن اثنا بر ضمیر کسیر گذشت و در خاطر فاتر مترسّم گشت که برای بزم روحافزای ایشان، نوای نیازی از لطایف ارباب راز که قبل از این جمع کرده بود بسازد و نغمۀ دلنوازی از نتایج طبع معجز طراز حریفان سخنپرداز که پیش از این فراهم آورده بود بپردازد…
از متن کتاب
فصل دهم
در عفو و اغماض عین ملوک
هادی خلیفه بر ابراهیم حرّانی غضب کرد. بعد از آن که از او راضی شد، ابراهیم در معرض تمهید معذرت درآمده به وی رقعهای نوشت. هادی در جواب وی این توقیع فرستاد: قد کفاک الاغتفار مؤونه الاعتذار- یعنی: کفایت کرد از تو پذیرفتن مؤونت عذرخواهی را؛ یعنی: چون ما از سر گناه تو درگذشتیم حاجت به عذرخواهی نیست.
فصل پنجم
در لطایف ظرفا با گرانجانان و مردم بارد
در نوادر ثعلبی از جالینوس حکیم آورده که وی گفته: مجالسهُ الثُّقلاء حمّی الروح؛ همنشینی {با} مرد گرانجان تب روح است.
از حسن بصری آوردهاند که گفت: بس است تو را دلیل بر ترک صحبت گرانجانان قول حق تعالی که فرموده: فاذا طعِمتُم فانتشروا و لا مستأنسینَ لحدیثٍ (الاحزاب: ۳۵). -یعنی: چون طعام خورید پراکنده شوید و انس مگیرید برای سخن گفتن. – از این آیه معلوم میشود که حق تعالی راضی نیست که صحبت آرند با حبیب او گرانجانان.
فصل سوم
در لطایف دروغگویان
از دروغگویی پرسیدند: هرگز راست گفتهای؟ گفت: اگر گویم آری، دروغ گفته باشم.
اصمعی گوید: از عربی که نزد قوم خود به دروغگویی مقرر بود، پرسیدم که یا وجه الغراب! هرگز راست گفته ای؟ گفت: اگر نه آن بودی که میگفتند راست میگویی، میگفتم: نی.